یکدونه ای دردونه ای عزیز این خونه ای
اولین عروسی رفتن محراب
محراب جونم روزهای 8 و 9 فروردین 91 رفت عروسی دختر عموی پدرش که اولین عروسی عمرش محسوب میشه چند تا از عکسای خوشگلشو می ذارم. ...
نویسنده :
مامان فاطمه
11:52
یه عکس جالب
سومین روز که که محراب جونم رفت خونه دایی باباش مهمون اونجا دو تا نی نی تقریبا همسن و سالش بودن که هر دو تا تقریبا یه ماهی ازش کوچیکترن. جالب این پرنیا و ایلیا بچه های دختر دایی های بابا هستن که با هم دختر خاله و پسرخاله هستن و هردوشون تو یه روز به دنیا اومد. عمه از محراب جونش و دو تا نی نی دیگه یه عکس هنری گرفت. ...
نویسنده :
مامان فاطمه
11:42
دایی جون محراب
سلام جیگر مامان الان دیگه هر کی باهات بازی میکنه میخندی الهی من فدای خندهات بشم وقتی می خندی یه دنیا عشق و امید و به من و بابایی میدی مامانی امروز خیلی دلم گرفته اخه دایی جونت بعد از پنج روز اومدن دوباره رفت اصفهان انشاالاه هرجا هست خدا پشت پناهش باشه دایی جون همش میگه محراب برام دعا کنه بازی ها رو ببریم دیشبم که داشت میرفت خیلی قربون صدقت رفت تازه یادم رفت بهت بگم دایی که داشت از اصفهان میومد رفت برای خودش کفش بگیره برای تو هم یه کفش خوشگل گرفت ٠٠٠٠مامانی فعلا خدافظ ...
نویسنده :
مامان فاطمه
13:22
بدون عنوان
دوباره سلام مامان جون این چند روز عید و میریم خونه بزرگترها عید دیدنی وتو هم اولین عیدی هاتو داری میگیری مامانی تازه عروسی عصمت جون دختر عمو بابایی ما همش این چند روزه میریم محمود اباد امروزم باربرون میخوایم بریم اونجا خیلی خوش میگذره ببخشید که تو خسته میشی پدر جون داره میاد دنبالمون بریم فعلا بای بای
نویسنده :
مامان فاطمه
13:04